آخرین تکه قلبم را به پروانه ای دادم که رنگ پرهایش سوی دیدن رااز من گرفت به او دادم چون از تمامی چیزهای دور و برم پاکتر بود ، حتی آبی تر از حوض آبی کلبه ی تنهایی ام کاش طوفان شادیت از پشت این دیوار تنهای می وزید و این تک درخت کهنه انتظار که در وجودم ریشه افکنده را از بیخ میکند اما الان خیلی کلافه ام و دلم میخواد از قفسی که برای خودم ساختم فرار کنم. حس میکنم سنگ بزرگی برداشتم که حمل کردنش کمرمو خرد میکنه دلم میخواد برم و اینقدر دور بشم که هیچ آشنایی رو نبینم.
hamid چه دلتنگی قشنگی دارم با تو امروز فکرمیکردم که لیلی بودن بهتره؟ یا مجنون بودن؟ هرچی فکرکردم دیدم همین جنون رو بیشتر دوست دارم حیف نیست آدم مجنون نباشه؟ بی دردی چه صفایی داره آخه؟ بخصوص وقتی مثل تویی روی این زمین باشه دلم میخواد خدا محبت توروتوی دلم بیشتروبیشتر کنه... راستی... hamid
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |